چنيـن گفـت زرتشـت نيکـو سرشت
که بـايـد به زر گفـته هايـش نوشت:

چــو پُــر بار و بَــر آمـدست آدمی
به فـردوس ره می بَـرد او همـی

بگفـتــا کـــه آزاده بــــاش و رهــا
ز هـر بستـه جانی گـره بر گشـا

بـه سـوی اشـايی شو و راست باش
نه خـود کش، نه هموند ِ کشتار باش

به انـديـشه نيـک و به گفتـار باش
خداونــد نيکــی به کــردار باش

به جـز راستـی، راه ديگـر مَپـُوی
سخن با کسی جـز به نيکـی مگـوی

خــدا داده ات اختيــاری به خـوی
تو با اختيـارت به هـر سـو بپـوی

عــنان ده بـه گفتـارهـای کسـان
مکـن داوری هـای پيـش از زمـان

اگـر کـس سخـن آردت گـوش دار
به خـوب و بـد آن سخن هـوش دار

مـرنجان ز خشمش خـروشان دمـش
نيـوشـا بـه گفتـار بيـش و کمـش

سپـس، تـا نگـردی بسی تو غميـن
بهـش بـاش و به زان ميتان بر گزين

کـه، ار بـد گـزينـی ببينی زيـان
زيـان از تـو پيـش آيـد انـدر ميان

و گـر هـم گـزيدی بد و خار و خس
مبــادا کـه آزارت آيـد بـه کـس

که زان بـد گـزينـی چنين بهـر شد
نـی از نيـک و نی از بد شهـر شد

تـرا در گـزينـش تـوانـايـی است
ز خـوی خـدا در تـو دانـايی است


بيفـزود زرتشت والا مقـأم
که نيکو سخن را نمايد تمام:

مبــادای دستـور کشتـن دهـی
فُــرو مايه کـردار را تـن دهی

بپـرهيــز از کشتـن هر کسـی
که نی از پليـدی به جايی رسـی

گر اين پنـد هـا را به کار آوری
به سـوی رهـايی قـرار آوری

رهـا از منـی سـوی مايی شوی
به سـوی اهـورا خـدايی شـوی


فردوسي